سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتی می روم باران که ببارد بر می گردم باور کردم

حالا سالها از دوری دیدار و دست ها در گذر باران هایی که آمدند

تا دست خلوت های مرا به دور دست تو گره بزنند می گذرد

و تو نیامدی

حق داری دیگر روزگار اعتماد به باران و بابونه های خیالی گذشته است

و من حتی نگران نیامدنت هم نیستم

حالا خوب می دانم هر بارانی که ببارد

چشمانی منتظر دنبال دستهای تنهایی می گردند

که صاحب شعرند و قرار است روزی به بهانه باران برگردند ...






تاریخ : سه شنبه 91/1/22 | 3:45 عصر | نویسنده : s.farzad | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.